پریاپریا، تا این لحظه: 15 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

پریا دخترگلم

مسافرت پریا

پريا می خوام از مسافرت شمال ( محمودآباد ) برات بنويسم که چه کارهايي کردی . قبل از اينکه بريم خيلی خوشحال بودی مايوتو پوشيدی ببينی اندازت هست يا نه که خيلی خوشگل بود می گفتی بريم آب بازی با نی نی عمو حسن چون با دوستای بابا رفتيم عمو حسن و عمو جواد خلاصه رفتيم بين راه توی جنگل برای صبحانه که وايساديم همش می گفتی بريم آب دريا بريم آب دريا خلاصه راه افتاديم و رسيديم بعد از جابجا کردن وسايل رفتيم کنار ساحل اما چی بگم ازت که اعصاب برامون نذاشتی پاتو زمين نمی گذاشتی چون ماسه می رفت توی پات می گفتی اهه اهه  طرف آب نمی رفتی و جيغ می زدی   باد ميومد جيغ می زدی که باد مياد بريم خونه خلاصه که نه خودت توی آب رفتی نه گذاشتی ما يه دل سير آب ...
16 خرداد 1390

عکس پریا

  پریا جان دیروز عکس شما رو از مهد گرفتم امروز آوردم شرکت اسکن کردم ولی کیفیتش اومدپائین اینم عکس پریای خوشگل من     ...
10 خرداد 1390

عکس مهدکودک

پریا جان عزیزم سلام خیلی وقت که مطلبی برات ننوشتم چون کارم خیلی زیاد بود و وقتی هم که میخواستم چیزی بنویسم سایت اجازه کارکردن نمی داد  حالا بگذریم .... امروز توی مهدکودک قرار عکاس بیاد و از بچه ها عکس بندازه دیشب بهت میگم پریا فردا عکس میخوای بندازی خیلی خوشحال شدی حسابی دست زدی و گفتی هورااااااااااا وقتی که خیلی خوشحالی لباتو روی هم فشار میدی و میخندی که من از این حرکتت خیلی خوشم میاد چون یک طرف لپت هم چال میشه خلاصه حسابی ذوق کردی و دست زدی و لباتو روی هم فشار دادی و من هم طبق معمول قربون صدقت رفتم و بوست کردم و چلوندمت صبح که بردمت مهد خواب بودی لباستو و گل سر گذاشتم برات بردم مهد فقط خداکنه عکست خوب بشه . ا...
28 ارديبهشت 1390

تجربیات جدید سال 90

پریا جان توی این تعطیلات عید حسابی  با بابا داری خوش میگذرونی از روزی که من اومدم سرکار شما دو تایی صبح ها میری پارک دیروز رفتی پله برقی سوار شدی  برای اولین بار قطار (مترو) سوار شدی و  چون تاریک بوده و جائی را نمیدید ی زیاد خوشت نیومده ولی پله برقی رو خیلی دوست داری بعد هم پارک و تاب و سرسره حسابی خوش گذشته امروز هم که اومدم سرکار خواب بودی . عزیزم دوست دارم ...
10 فروردين 1390

سال نو مبارک

پریا جان سال ۱۳۹۰ سومین بهار زندگیت مبارک امیدوارم سال خیلی خوبی در پیش داشته باشی عزیزم پریا حسابی شیرین زبون شدی و هر کجا عیددیدنی میری حسابی با حرفها و شعرهای قشنگت سرهمرو گرم می کنی همش می گی بریم عیددیدنی وقتی هم که جائی میری اول حرف نمی زنی و ساکت می شینی ولی امان از وقتی که آشنا می شی دیگه نمیشه جلوتو گرفت شروع می کنی به حرف زدن و شعرخواندن و عیدشما مبارک گفتن این جمله عزیزم دوست دارم را خیلی خوشگل می گی عزیزم دوست دارم ...
9 فروردين 1390

سرما خوردگی

پریا از دوروز پیش سرفه های شما شروع شدهمون روز بردمت دکتر گفت ممکن حساسیت باشه و یا ویروس شربت بهت داد و گفت اگه تا فردا خوب نشد آنتی بیوتیک بهت بدم و متاسفانه خوب نشدی و حالا مشغول خوردن آنتی بیوتیک هستی همون شب تا صبح مدام سرفه میکردی و نه خودت درست خوابیدی و نه من برای همین صبح اصلا حالم خوب نبود و مجبورشدم نرم سرکار و بمونم خونه پیش شما خلاصه دیروز خونه بودیم با همدیگه امروز هم رفتی پیش مامان جون ( البته اینو تو پرانتز بگم که خیلی بد شربت میخوری وای که من اعصابم خورد میشه تا شربتتو بخوری ) ...
12 اسفند 1389

پریادرسن 2سال و هشت ماهگی

پریا جان حالا 2 سال و هشت ماهه شدی و دیگه میشه گفت خوب صحبت می کنی البته بعضی کلمات را اشتباه میگی و حسابی با نمک حرف میزنی بهت میگم پریا من میخورمت در جواب میدونی چی جواب میدی : دیده پریا نداری . آخ که چقدر با نمک این جمله رو میگی . واقعا خوردنی شدی ...
30 بهمن 1389