ورود پريا به مهدکودک
پريا جون ميخوام برگردم به 2سال قبل . وقتی تو 5ماهت شد من بايد ميرفتم سرکار و توروميبرديم پيش مامان جون حسابی ازتو نگهداری می کرد و دوستت داشت و داره تا يک سال و ده ماهت که شد پيش مامان جون بودی و حسابی مامان جونو اذيت کردی از فروردين امسال (89) بردمت مهدکودک شکوفه باران اوايل خيلی گريه می کردی و بی قراربودی من و بابا خيلی نگرانت بوديم اين دوران سخت نزديک دو ماه طول کشيد تا کم کم به مهد عادت کردی و گريه هات قطع شد و حالا ديگه مهدو خيلی دوست داری هروقت دلت برای مامان جون تنگ ميشه ميگی مامان نی نی يا تعطيل بريم مامان جون . مامان جون تعطيل نيست .
صبح ها خيلی سخت وقتی می بينم تو آروم و معصوم خوابی و من مجبورم تورو از رختخوابت جدا کنم و ببرمت مهد ولی وقتی ميريم می بينم بيشتر دوستات مثل تو توی خواب ميان مهد و وقتی چشمای خوشگلتونو باز می کنين خاله های مهربون مهد و می بينين و وقتی عصر ميام دنبالت کلی همديگرو بغل می کنيم و بوس و همديگرو حسابی تحويل می گيريم .
دختر گلم خيلی دوست دارم