پریاپریا، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

پریا دخترگلم

شیرین زبونی های دخترگلم

سلام عزیزم بعد از مدت طولانی دوباره اومدم ازکارهایی که می کنی برات بنویسم عزیزم ازدستم ناراحت نباش مدتی بود مطلب نمی نوشتم حسش نبود دیگه چی کارکنم ....... پریا جان چندروز پیش اومدم مهد دنبالت داشتیم میرفتیم خونه به من میگی مامان موهای دستم در اومده میخوام وقتی بزرگ شدم موهای صورتمم در بیاد بابا بشم بعد دو تا بابا داشته باشیم  نمی دونی وقتی این حرفو زدی من داشتم از تعجب شاخ در می آوردم و غش کردم از خنده که چه طور این فکر به ذهن تو رسیده ای شیطون بلا از دیشب برات بگم عزیزم برای شام میخواستم کتلت درست کنم با سیب زمینی سرخ کرده از اونجایی که خیلی دوست داری کارخونه انجام بدی شروع کردی کمک من سیب زمینی خورد کردن یک چاقوی یک بار مصرف ...
12 مهر 1390

دندانپزشکی

پریا هفته پیش داشتم دندوناتو مسواک میزدم دیدم یکی از دندونهات کمی سیاه شده هرچی با مسواک کشیدم پاک نشد بعد از یکی دوروز و بعد از چندین بار مسواک سیاهی دندونت رفت و دیدیم که بله یک سوراخ کوچیک روی دندونت هست تصمیم گرفتیم زودتر ببریم و دندونتو درست کنیم تا بیشترخراب نشده . ورودت به  دندونپزشکی  با خنده و رضایت بود چون کلی برات تعریف کرده بودیم که دکتر چه کاری قرار انجام بده و بعدازاینکه کارش تمام شد بهت جایزه هم میده وقتی نوبتت شد همین طورکه بغل بابا بودی رفتی توی اطاق ولی حاضر نشدی خودت تنهائی روی صندلی معاینه بشینی بابا مجبور شد همین طور که تو توی بغلش بودی بشینه روی صندلی و جالبتر اینکه بابا خوابیده بود روی صندلی تو هم توی بغلش ...
1 مرداد 1390

تولدت مبارک

  دخترگلم تولدت مبارک پریا جان جمعه 20 تولدت بود صبح که ازخواب بیدارشدی تا چشماتو بازکردی گفتی تت اودم  شده ( البته منظورت تولدم بود ) تا گفتم بله امروزتولدت شروع کردی به دست زدن و خوشحالی کردن بعدهم گفتی لباسهای تت اودمو تنم کن گفتم باید صبحانه بخوری حمام بری کارهامونو بکنیم تا شب تولدت شروع میشه مگه حرف گوش میکردی خلاصه که تا بعدازظهر 10 مرتبه میخواستی لباس عوض کنی تا عصرکه مامان جون و خاله جون و دیانا اومدن خیلی خوشحال بودی بعدهم خاله مریم و مرجان و دایی جون اومدن و تت اود شروع شد کلی دست وخنده و شادی بابا هم رفت کیک خرید شکل موش کلی ذوق کردی و شمع فوت کردی بعدهم کادوهارو بازکردی و کلی ذوق کردی تولد خوبی بود امیدوارم 120 سال...
23 خرداد 1390

مسافرت پریا

پريا می خوام از مسافرت شمال ( محمودآباد ) برات بنويسم که چه کارهايي کردی . قبل از اينکه بريم خيلی خوشحال بودی مايوتو پوشيدی ببينی اندازت هست يا نه که خيلی خوشگل بود می گفتی بريم آب بازی با نی نی عمو حسن چون با دوستای بابا رفتيم عمو حسن و عمو جواد خلاصه رفتيم بين راه توی جنگل برای صبحانه که وايساديم همش می گفتی بريم آب دريا بريم آب دريا خلاصه راه افتاديم و رسيديم بعد از جابجا کردن وسايل رفتيم کنار ساحل اما چی بگم ازت که اعصاب برامون نذاشتی پاتو زمين نمی گذاشتی چون ماسه می رفت توی پات می گفتی اهه اهه  طرف آب نمی رفتی و جيغ می زدی   باد ميومد جيغ می زدی که باد مياد بريم خونه خلاصه که نه خودت توی آب رفتی نه گذاشتی ما يه دل سير آب ...
16 خرداد 1390

عکس پریا

  پریا جان دیروز عکس شما رو از مهد گرفتم امروز آوردم شرکت اسکن کردم ولی کیفیتش اومدپائین اینم عکس پریای خوشگل من     ...
10 خرداد 1390

عکس مهدکودک

پریا جان عزیزم سلام خیلی وقت که مطلبی برات ننوشتم چون کارم خیلی زیاد بود و وقتی هم که میخواستم چیزی بنویسم سایت اجازه کارکردن نمی داد  حالا بگذریم .... امروز توی مهدکودک قرار عکاس بیاد و از بچه ها عکس بندازه دیشب بهت میگم پریا فردا عکس میخوای بندازی خیلی خوشحال شدی حسابی دست زدی و گفتی هورااااااااااا وقتی که خیلی خوشحالی لباتو روی هم فشار میدی و میخندی که من از این حرکتت خیلی خوشم میاد چون یک طرف لپت هم چال میشه خلاصه حسابی ذوق کردی و دست زدی و لباتو روی هم فشار دادی و من هم طبق معمول قربون صدقت رفتم و بوست کردم و چلوندمت صبح که بردمت مهد خواب بودی لباستو و گل سر گذاشتم برات بردم مهد فقط خداکنه عکست خوب بشه . ا...
28 ارديبهشت 1390

تجربیات جدید سال 90

پریا جان توی این تعطیلات عید حسابی  با بابا داری خوش میگذرونی از روزی که من اومدم سرکار شما دو تایی صبح ها میری پارک دیروز رفتی پله برقی سوار شدی  برای اولین بار قطار (مترو) سوار شدی و  چون تاریک بوده و جائی را نمیدید ی زیاد خوشت نیومده ولی پله برقی رو خیلی دوست داری بعد هم پارک و تاب و سرسره حسابی خوش گذشته امروز هم که اومدم سرکار خواب بودی . عزیزم دوست دارم ...
10 فروردين 1390