پریاپریا، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

پریا دخترگلم

سال نو مبارک

پریا جان سال ۱۳۹۰ سومین بهار زندگیت مبارک امیدوارم سال خیلی خوبی در پیش داشته باشی عزیزم پریا حسابی شیرین زبون شدی و هر کجا عیددیدنی میری حسابی با حرفها و شعرهای قشنگت سرهمرو گرم می کنی همش می گی بریم عیددیدنی وقتی هم که جائی میری اول حرف نمی زنی و ساکت می شینی ولی امان از وقتی که آشنا می شی دیگه نمیشه جلوتو گرفت شروع می کنی به حرف زدن و شعرخواندن و عیدشما مبارک گفتن این جمله عزیزم دوست دارم را خیلی خوشگل می گی عزیزم دوست دارم ...
9 فروردين 1390

سرما خوردگی

پریا از دوروز پیش سرفه های شما شروع شدهمون روز بردمت دکتر گفت ممکن حساسیت باشه و یا ویروس شربت بهت داد و گفت اگه تا فردا خوب نشد آنتی بیوتیک بهت بدم و متاسفانه خوب نشدی و حالا مشغول خوردن آنتی بیوتیک هستی همون شب تا صبح مدام سرفه میکردی و نه خودت درست خوابیدی و نه من برای همین صبح اصلا حالم خوب نبود و مجبورشدم نرم سرکار و بمونم خونه پیش شما خلاصه دیروز خونه بودیم با همدیگه امروز هم رفتی پیش مامان جون ( البته اینو تو پرانتز بگم که خیلی بد شربت میخوری وای که من اعصابم خورد میشه تا شربتتو بخوری ) ...
12 اسفند 1389

پریادرسن 2سال و هشت ماهگی

پریا جان حالا 2 سال و هشت ماهه شدی و دیگه میشه گفت خوب صحبت می کنی البته بعضی کلمات را اشتباه میگی و حسابی با نمک حرف میزنی بهت میگم پریا من میخورمت در جواب میدونی چی جواب میدی : دیده پریا نداری . آخ که چقدر با نمک این جمله رو میگی . واقعا خوردنی شدی ...
30 بهمن 1389

صحبت کردن پریا

لغاتی که پریا در صحبت کردن به کار می بره : منظور از  دی باب  ( کتاب ) . بیس ( سیب ) .ببسی ( بستنی) .  نه بیا ( نیا ). بوبوسی ( بیسکویت) .نو نو ( خونه ) . مانانی (ماکارانی ) .  پو پو ( پلو ) و دبوبر ( کبوتر ) است پریا دختر گلم خیلی دوست دارم   ...
27 بهمن 1389

کلاغ پر

پریا عاشق کلاغ پر بازی کردنت هستم وقتی شروع به بازی میکنی : کلاغ پر . گنجشک پر .(وقتی داری میخونی آب دهنتو فرو نمی دی از گوشه های دهنت میزنه بیرون و من از خنده غش می کنم )  جو جو پر . دبوبر (کبوتر) پر . پریا پر پریا که پر نداره خالش خبرنداره پریا که پر دارشد خالش خبر دار شد . حالا کی ؟ مامان کلاغ پر . گنجشک پر . جو جو پر . دبوبر (کبوتر) پر . مامان گیتی پر مامان گیتی که پر نداره خالش خبرنداره مامان گیتی  که پر دارشد خالش خبر دار شد . حالا کی ؟ بابا  و تکرار و تکرار و تکرار ...
25 بهمن 1389

پریا تفنگ دارشد

پریا جان دیشب که بابا از سرکاراومد خونه برات یک تفنگ خریده بود چون شب قبلش خودت گفتی که تفنگ میخوای بابا هم بهت قول داد فردا که اومدم برات میخرم و حالا به قولش عمل کرده بود و حسابی ذوق کردی و تفنگ بازی شروع شد و منو و بابا رو کشتی تلفن هم زدی به مامان جون و گفتی که بابا برام تفنگ خریده . راستی از ماجرای چند روز پیش هم بنویسم که وقتی بزرگ شدی و خوندی کلی بخندی سه روز پیش که از شرکت اومدم مهد دنبالت رفتیم خونه مامان جون توی راه بهت گفتم رفتیم خونه مامان جون زود بریم خونمونها گریه نکنی بگی میخوام بمونم شما هم قبول کردی خلاصه رسیدیم خونه مامان جون که مشغول سبزی پاک کردن بود تا سبزی ها رو دیدی گفتی من توپ توپی ها رو پاک کنم ( منظورت تربچه ه...
24 بهمن 1389

جملات آموزنده

پريا جون عزیزم میخوام برات چندتا جمله بنویسم تا وقتی بزرگ شدی بخونی و بهش عمل کنی *زندگی تفسیر سه کلمه است : ۱-خندیدن ۲- بخشیدن ۳- فراموش کردن پس تا می توانی بخند  ببخش و فراموش کن *مهم بودن خوبه ولی خوب بودن خیلی مهمتره *سعی کن درزندگی مثل زودپزباشی یعنی در اوج جوش آوردنت سوت بزنی *دخترم همیشه دلیل شادی کسی باش نه قسمتی از شادی او و همیشه قسمتی از غم کسی باش نه دلیل غم او
20 بهمن 1389

ورود پريا به مهدکودک

پريا جون ميخوام برگردم به 2سال قبل . وقتی تو 5ماهت شد من بايد ميرفتم سرکار و توروميبرديم پيش مامان جون حسابی ازتو نگهداری می کرد و دوستت داشت و داره تا يک سال و ده ماهت که شد پيش مامان جون بودی و حسابی مامان جونو اذيت کردی از فروردين امسال (89) بردمت مهدکودک شکوفه باران اوايل خيلی گريه می کردی و بی قراربودی من و بابا خيلی نگرانت بوديم اين دوران سخت نزديک دو ماه طول کشيد تا کم کم به مهد عادت کردی و گريه هات قطع شد و حالا ديگه مهدو خيلی دوست داری هروقت دلت برای مامان جون تنگ ميشه ميگی مامان نی نی يا تعطيل بريم مامان جون . مامان جون تعطيل نيست .  صبح ها خيلی سخت وقتی می بينم تو آروم و معصوم خوابی و من مجبورم تورو از رختخوابت جدا کنم و بب...
19 بهمن 1389

پریای شیرین زبان

پریا خیلی شیرین زبون شدی کلی حرف می زنی کتاب می خونی ولی کتاب خوندنتو فقط خودمون متوجه میشیم دیروز جایی میخواستی بری کارداشتی   ببخشید(wc ) میگفتی مامان نه بیاد هودم برم هودم بشورم رفتی و لباساتم یک کمی خیس کردی و اومدی بیرون . همه کار می خوای بکنی تا من میخوام جارو کنم فوری میای جارو میگیری می گی هودم هودم جاروکنم   و چون جارو سنگین زورت نمی رسه با لوله جاروبرقی به چپ و راست میری تا تعادلتو حفظ کنی و بتونی جاروکنی با چه زحمتی تا پای ظرفشویی میرم ظرف بشورم فوری میایی من بشورم باید بغلت بکنم تا جنابعالی ظرف بشوری و آستین لباستو خیس بکنی من هم کمردردبگیرم  بعد هم من دعوات ک...
18 بهمن 1389